نپرسید شاعرش کیه ...آشه پشت سرُ نگاه نکن تا نبینی که می شکنم برو سفر بخیر عزیز یار همیشگیت منم پشت سرُ نگاه نکن دیدنی نیست گریه من وقت خداحافظیمون یه حرف آفتابی بزن سفر بخیر عزیز دل گردنه ها پر خطرن ببین که از هق هق من شونهء عاشقا تره برای برگشتن تو باید کدوم شعرُ سرود باید کدوم ترانه رو از کف لحظه ها ربود سفر بخیر عزیز دل گردنه ها پرخطره ببین که از هق هق من شونهء عاشقا تره...... بعضی وقتها تو اوج دلتنگی صحبت کردن با یه دوست می تونه خیلی آرومت کنه . بعد از نوشتن اون متن قبلی فهمیدم هنوز فراموش نشدم و کسایی هستن که هنوزم به فکرم هستن دوستایی که ازمن فرسنگها دور هستن و از این بابت خدا رو شکر میکنم . البته بعضی وقتها هم مورد سرزنش قرار می گیرم که چرا هر چیزی رو تو وبلاگم می نویسم ....که زیاد به این حرفا توجهی ندارم. امروز میخوام هی از این شاخه به اون شاخه بپرم ....یعنی میخوام زیاد بنویسم. دوسال پیش یه دوستی تو همین دنیای مجازی بهم گفت کتاب پدر مادر ما متهمیم ! دکتر شریعتی رو بخونم البته نمی دونم چرا هیچوقت نمیشد بخونمش البته اون دوست بهم گفت اگر اون کتابُ نخونی مدیون اون میشم تا وقتی که زنده هستمتا اینکه چند وقت پیش موفق شدم بخرمش و بخونمش وقتی خوندمش یه جورایی گریم گرفت آخه بعضی از نوشته های کتاب حرف دلم خودمم بود یکیش اینه.... (( تو دین «نه» بمن دادی ، پدر ، مادر ! من دختر تو بودم ، راههائی که بمن نشان دادی، پیشنهادهایی که داشتی ، شکل زندگی و ارزشهای اخلاقی یی که بمن ارائه کردی ، این است : نرو ، نکن ، نبین ، نفهم ، نبین ، احساس نکن ، ننویس ، نخوان ، نه نه نه ....! اینکه همه اش «نه» شد ، من بدنبال دین «آری» هستم که بمن نشان بدهد که چه بکن ، چه بخوان ، . چه بفهم! به قول یکی از نویسندگان : وای بحال دینی که «نه» در آن بیشتر است از «آری» ! و از تو من یک «آری» نشنیدم!......)) البته باید به این کتاب وسیع نگاه کرد و پدر و مادر رو محدود به پدر و مادری که ما رو بزرگ کردن نباید کرد چون .....فکر کنم منظور منو درک کرده باشید . بعضی وقتها دست پدر و مادرها از خیلی چیزها کوتاهه .کاش اونایی که مسئول شناسوندن دینم بودن این دین بهتر به من نشون میدادن نه اینکه هرجور دلشون میخواد برداشت کنن و به خورد این مردم بدن که نتیجشم بشه همین فرار از دین خیلی از جوونها. بحث گستردست نمی خوام واردش بشم چون اعصابم خورد می شهبعدش ممکنه مثل این اموشنه هی مُنگ مُنگ کنم. خلاصه دوست عزیزی که منو مدیون خودت کرده بودی و نمی دونم کجا هستی برات آرزوی موفقیت دارم خلاصه اینکه از زیر دینت در اومدم بالاخره ..... بچه دبیرستانی که بودم یکی از دوستام تو دفترم این شعرو نوشت که منم نوشتمش تو یه دفتر دیگه حالا هم می خوام بنویسمش تو این دفتر . به یاد اون روزها بچه ها عشق گناه است ، گناه از پس شیشهء عینک استاد سرزنش وار به من می نگرد باز در چهره من میخواند که چه ها بر دل من می گذرد میکند مطلب خود را دنبال بچه ها عشق گناه است ، گناه ساکتم گر چه به ظاهر اما در دلم با غم تو دنیا ئیست مبصر امروز که اسمم را خواند بیخبر داد کشیدم غائب رفقا همگی خندیدند که جنون گشته به طفلک غالب بچه ها هیچ نمی دانستند که من آن ُ دلم جای دگر دل آنها پی درس و کتاب دل من در پی رسوای دگر من به یاد تو و آن خاطره ها یاد آنروز که بگذشت چو باد که در این وقت به من می نگرد از پس شیشه عینک استاد میکند مطلب خود را دنبال بچه ها عشق گناه است ، گناه اینم به یاد سال دوم دبیرستان ..... و در آخر پلی میسازم از عشق به سوی تو می آیم و به تو دسته گلی هدیه میکنم دسته گلی از نور که با آن دنیا را روشن کنیم ببینیم که زندگی زیباست آری هر چه هست از ماست. دوست دارم به دنیا به زندگی به آدما حتی اونایی که در حقم بدی کردن خوب نگاه کنم بزار منو متهم کنن به خوش باوری ملالی نیست ای دوست . در کاشانه قلبم به جز درد دوری تو مرا رنجی نیست مگذارم تنها. موریس مترلینگ میگه : فکر شما هر چه باشد شما همان هستید و محال است که بتوانید از فکر خود بزرگتر بشوید و یا از محدوده فکر خویش تجاوز کنید. |
یادگاری یادت نره ( ) | عاشق کیست |