ما گمان میکنیم عشق نیازی به آموختن ندارد این فکرازاینجا ناشی میشود که ما احساس اولیه عاشق شدن را با حالت دائمی عاشق بودن اشتباه میگیریم . اگر دو نفر که نسبت به هم بیگانه بوده اند مانع را از میان خود بردارند و احساس نزدیکی و یگانگی کنند این لحظه یگانگی یکی از شادی بخش ترین و هیجان انگیز ترین تجارب زندگیشان میشود و به خصوص وقتی سحر آمیز و معجزه آساتر مینماید که آن دو نفر همیشه محدود و تنها و بی عشق بوده باشند. این معجزه دلدلدگی ناگهانی اگر با جاذبه جنسی همراه یا با منع کامجویی توام باشد غالبا به آسانی حاصل میشود. اما این نوع عشق به اقتضای ماهیت خود هرگز پایدارنمی ماند. عاشق و معشوق با هم خوب آشنا میشوند دلبستگی آنان اندک اندک حالت معجزه آسای نخستین را از دست میدهد و سر انجام اختلافها و سرخوردگیها و ملالتهای دوجانبه ته مانده هیجانهای نخستین را میکشد. اما در ابتدا هیچ کدام از این پایان کار با خبر نیستند. در حقیقت آنها شدت این شیفتگی احمقانه و این دیوانه یکدیگر بودن را دلیلی بر شدت علاقه یشان می پندارند در صورتی که این فقط درجه تنهایی گذشته ایشان را نشان میدهد
چه خوش گفت فروید: گرفتاراین چنین عشقی شدن همیشه آدمی را به مرز نابهنجاری میکشاند و همواره با کوری در برابر واقعیت همراه است ووسواس است و در زمره عشقهای زمان کودکی است که به جوانی یا بزرگسالی انتقال یافته است.
یادگاری یادت نره ( ) | عاشق کیست |